loading...
السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)
فرزاد مهدوی صدر بازدید : 164 دوشنبه 16 بهمن 1391 نظرات (0)

ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی می کرد مردم با نیرنگی، حماقت او را دست     می انداختند. دو سکه ( یکی طلا و دیگری نقره ) به او نشان می دادند. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد.

این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز، گروهی زن و مرد می آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد.
تا این که مرد مهربانی از دیدن این صحنه ناراحت شد ... در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، سکه طلا را بردار. این جوری هم پول بیشتری گیرت می آید و هم دیگر دستت نمی اندازند.
ملانصرالدین پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست. اما اگر سکه طلا را بردارم، دیگر پول به من نمی دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن هایم. شما نمی دانید تا به حال با این کلک چه قدر پول گیر آورده ام.


اگر کاری که می کنی هوشمندانه باشد، هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند ....

برچسب ها حکایت ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    سخن مدیر
    امیدوارم از مطالب خوشتون اومده باشه

    آمار سایت
  • کل مطالب : 49
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 16
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 18
  • باردید دیروز : 9
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 42
  • بازدید ماه : 36
  • بازدید سال : 413
  • بازدید کلی : 34,187